ان الارض يرثها عبادى الصالحون (1) .
اين زمين را، بندگان صالح، به ميراث مىبرند .
احساس انتظار، مثل احساس تشنگى است:
احساس تشنگى، آدم را، به آب مىرساند، و احساس انتظار، انسان صاحب نظر آگاه دين باور حقيقت جوى را، به حجتبالغه الهى!
انسان اسلام، بزرگترين اصل اجتماعى و پاكترين نهاد سياسى دين را، اعتقاد و التزام به رهبرى «معصوم» مىداند .
رهبر جامعه انسان، هيچ كس نمىتواند بود، مگر «پيامبر» يا «امام» كه به طور مستقيم از سوى خدا و يا به امر حق و به دست پيامبر، تعيين شده باشد .
حقيقت دين، جز اين نيست و بلوغ انسانيت، جز از اين راه، مقدور نمىتواند شد . (2)
شيعه، نيز – با التزام و پايدارى بر اين اصل خدايى – در هيچ لحظهاى از تاريخ، هيچ «ظالم» و «روند ظالمانهاى» را تاييد و تصديق نكرده، و بر سر اين كار، «جان» خويش را – در همواره همه جا – بلا گردان «ايمان» خويش ساخته است!
در آن حديث مشهور، هم، كه سخن از قيام حجتبالغه، به ميان مىآيد، تمامت ضربت تاكيد، بر سر «ستم ستيزى» است:
يملاالله به الارض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا .
خداوند، اين زمين را – به دست او – از عدل و داد، سرشار مىسازد، همانطور كه از ظلم و جور سرريز شده باشد!
تو گويى كه آنچه ديو آتشخواره «ظلم» ، بر سر آدميان خاك مىآورد، با هيچ داغ و زخم ديگرى، برابرى نتواند كرد، اصلا، همه دردهاى بشر كجا، و اين آتش جانسوز خانمان بر باد ده، كجا؟ ! (3)
و دواى اين همه درد: «عدالت» !
از نگاه «شيعه» ، عدالت، اصل دين است:
نخستين پيشواى او، در محراب، به گناه عدالت، به قتل مىرسد! !
و آخرين پيشوايش، براى اين كه به داد عدالتبرسد قيام مىكند;
و آخرين حلقه، از مجموعه حلقات مبارزات حق و باطل را – كه از آغاز جهان، بر پاى بوده است – به سامان مىبرد .
همه حرف «انتظار» ، همين است:
سفرى دور و دراز، براى رسيدن .
با چشمان «آينده» ، تكليف «حال» را، روشن كردن .
در آستانه سقوط و ابتذال، ، دست انسان را گرفتن، و او را، تا درگاه نگاه خدا، بالا كشيدن و بر تحقق آرمان والاى همه انبيا و اوليا و مردان رزم آور راه حق، نظر داشتن! .
ودرآخرين رزم – پيروزمندانه – حيثيت عادلانه خاك را از نگاهبلند «بقيةالله» بهنظارهبرخاستن و اين، حرف كمى نيست! .
انتظار، از جنس فرداست،
و احساس انتظار، فردايى شدن
عشيره انتظار، اهالى فردايند!
آن كه «نظر» ندارد، مثل كسى است كه تشنه نيست .
احساس انتظار، مثل احساس تشنگى است .
آن كه احساس تشنگى ندارد، آب – هر چند فراوان، زلال و گوارا، هم كه باشد – به چه دردش مىخورد؟ !
بى خيالى، اين پا و آن پا كردن، و مرد «فردا» نبودن، «ضد انتظار» است!
انسان انتظار، آماده فرداست .
احساسانتظار، ازهمصحبتىهاىفردا، سرشارشدن است .
از انديشه ترديد، بيرون آمدن، و در دل يقين، در آمدن .
نشاط انتظار، آدمى را از نااميدى و سستى، باز مىگيرد .
با اين نگاههاى كوچك و پيش پا افتاده، آدم در «روز مرگى» ها، غرق مىشود .
براى خوب ديدن، و خدايى نگريستن، بايد به چشمان انتظار، مسلح شد!
آنكه «نظر» ندارد، به احساس انتظار، نيز – نمىتواند رسيد .
«انتظار» سفر دور و درازى است .
سفر انتظار، چشم آدم را، باز مىكند، سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» مىسازد
حرف از يك نقطه زمانى و مكانى نيست .
سخن از يك جغرافياى جهانى عقيدتى است:
تكان تازهاى در خاك و خلقتخاك!
تنه و بدنه خلقت، «عدالت» است و در اين ميانه، «ستم» ، غبارى بيش نيست، كه به راحتى مىشود آن را شست و پيكره اصلى، پاكيزه و زيباى آفرينش را در برابر نگاه انتظار زندگى، به ديدار نهاد!
اين شست و شو، اصلا، مشكل نيست:
«آب» كه دارد مىرود،
«رود» كه دارد مىگذرد،
فطرت پاك عادلانه «خاك» كه دارد تكان تازهاى مىخورد،
همه به يارى ما، خواهند شتافت!
تنها، كافى است تكانى بخوريم . در جنبش شكوهمند ميلاد انتظار، به «احساس» برسيم و صاحب نظرانه، عمل كنيم
انتظار، يك رفع تكليف نيست . بلكه، فهم تكليف است، اداى تكليف است:
آنان كه منتظر عدالت فراگير و همگانى اند، خويشتن، بايد همواره در سوى تحقق آن ; انديشه كنند، بنويسند و بكوشند، و سهم سنجيده و دقيق خود را – از اندازه وظيفهاى كه بر گردن دارند ادا كنند .
از بىنظران، چه انتظارى؟ ! نبض عدل، كه خاك را، به تكانى مواج و تند و تازه فرا مىخواند، بى نظرانه نمىتواند بر گوشدلبنشيند . بى نظرى، بى تفاوتى و بى خيالى، از احساس انتظار، به دور است . خويشاوندان خميازه و خواب را بگوييد كه با بيراهههاى خويش، مزاحم راه «مردان انتظار» نشوند!
احساس انتظار، در اين فرهنگ، ماذنه بلند هستى است كه از بالاى بلند آن اذان عدل جهانى، سرداده مىشود .
اين انتظار، پاسخى استبه تمامى هستى و همه فرشتگان، در برابر همان سؤال گلايهآميز، كه: «چرا بر كره خاك، پاىكسانى بايد باز شود كه فساد كنند و خون بريزند؟ !»
اين «انتظار» و پايانه معطر و مطهر خاك، پاسخ آنان و همه افكارى هم هست، كه از «گرد خويش فرا نرفته و تمامت استعداد و توان انتظار را نمىنگرند . . .»
احساس انتظار، احساس طوفانى، شورانگيز و با نشاط است، و انتظارى ندارد، مگر پيروزى!